در عاقبت حرص وطمع-داستان تمثیلی(سروده خودم)
قصه اي گويم تو را هان اي پسر
درس گيرد بايد از آن هر بشر
چشمه ها در خواب ديدم يك شبي
بر سر هر يك نشسته حاسبي
آب بعضي چشمه ها بي حد بُدي
ليك در سوراخ بعضي سد بُدي
از يكي حاسب بپرسيدم كه هان
معني اين چشمه ها برگو روان
گفت بهر هر بشر روي زمين
چشمه ي روزي بود معناي اين
چشمه ي روزيّ من بي آب بود
جَوف باريكي چنان پيشاب بود
با درفشي كوفتم آنرا چنان
تا مگر وسعت دهم در آب آن
كوشش بسيار كردم از طمع
تا مگر گردد حدودش مرتفع
واي يكدم سُمبه در جوفش شكست
سُمبه ي حرص و طمع جوفش ببست
چشمه ي روزيّ من مسدود شد
قطره اي هم بود اگر،نابود شد
ناگهان بيدار گشتم مضطرب
فكر من از اين قضايا منقلب
شكرها كردم كه اينها خواب بود
واي اگر هركس در آن ميراب بود
رزق هركس در ازل تعيين شده
اين در آيات خدا تبيين شده
عاقلان را آزمندي كي سزد؟
باد حرص و آز از دوزخ وزد
چون بشيراحمد توكل گر كني
عاقبت در باغ پر گل سر كني