
آن قصركه جمشيددراوجام گرفت_آهو بچه كرد و روبه آرام گرفت
بهرام كه گورمي گرفتي همه عمر_ديدي كه چگونه گوربهرام گرفت
در خواب بدم مراخردمندي گفت_كزخواب كسي را گل شادي نشكفت
كاري چه كني كه بااجل باشدجفت_برخيزكه زير خاك مي بايدخفت
اي بس كه نباشيم وجهان خواهدبود_ني نام زما و ني نشان خواهدبود
زين پيش نبوديم ونبودهيچ خلل _زين پس چونباشيم همان خواهدبود
تاچنداسيررنگ وبو خواهي شد_چندازپي هرزشت ونكوخواهي شد
گرچشمه ي زمزمي وگرآب حيات_آخربه دل خاك فروخواهي شد
افلاك كه جزغم نفزايند دگر_ننهند بجا تا نربايند دگر
ناآمدگان اگربدانند كه ما_از دهرچه ميكشيم نايند دگر
مرغي ديدم نشسته بر باره ي طوس_درپيش نهاده كله ي كيكاووس
با كله همي گفت افسوس افسوس_كو بانك جرس ها وكجا ناله ي كوس
هريك چندي يكي برآيد كه منم_با نعمت و با سيم و زرآيد كه منم
چون كارك اونظام گيرد روزي_ناگه اجل ازكمين برآيدكه منم
برخيزومخورغم جهان گذران_بنشين ودمي بشادماني گذران
درطبع جهان اگروفايي بودي_نوبت به توخود نيامدي ازدگران
اي ديده اگر كور نيي گورببين_وين عالم پرفتنه و پرشورببين
شاهان وسران وسروران زير گلند_روهايي چو مه در دهن مورببين
چون حاصل آدمي دراين شورستان_جزخوردن غصه نيست تا كندن جان
خرم دل آنكه زين جهان زود برفت_وآسوده كسي كه خودنيامد بجهان
آن قصركه برچرخ همي زند پهلو_بر درگه اوشهان نهادندي رو
ديديم كه بركنگره اش فاخته اي_بنشسته همي گفت كه كوكوكوكو
دركارگه كوزه گري رفتم دوش_ديدم دوهزاركوزه گويا وخموش
ناگاه يكي كوزه برآورد خروش_كو كوزه گر وكوزه خر وكوزه فروش
دلا ياران سه قسمند گر بداني-زبانيند و نانيند و جاني
به ناني نان بده از در برانش-مدارا کن به ياران زباني
وليکن يار جاني را نگه دار-براهش جان بده تا ميتواني
هركس بد ما به خلق گويد-ما چهره از او نمي خراشيم
ما خوبي او به خلق گوييم -تا هر دو دروغ گفته باشيم
محبت ره به دل دادن صفاي سينه ميخواهد -به ياد یکدگر بودن د ل بي کينه ميخواهد
پيشاني ار ز داغ گناهي سيه شود-بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا
نام خدا نبردن از آن به كه زير لب-بهر فريب خلق بگويي خد ا خدا
دلخوش از آنيم که حج ميرويم-غافل از آنيم که کج ميرويم
کعبه به ديدارخدا مي رويم-او که همين جاست کجا ميرويم؟
دين که به تسبيح و سر و ريش نيست-هر که علي گفت که درويش نيست
صبح به صبح در پي مکر و فريب-شب همه شب گريه و امن يجيب
حافظ خام طمع شرمي از اين قصه بدار-عملت چيست؟ که فردوس برين مي خواهي
دلتنگم و با هيچکسم ميل سخن نيست -کس در همه آفاق به دلتـــنگي من نيست
دلا خو كن به تنهايي كه از تن ها بلا خيزد-سعادت آن كسي دارد كه از تن ها بپرهيزد
تا که بوديم نبوديم کسي -کشت مارا غم بي همنفسي.
تا که رفتيم همه يار شدند-خفته ايم و همه بيدار شدند.
قدر آيينه بدانيم چو هست -نه در آن وقت که اقبال شکست
روي قبرم بنويسيد مسافر بودست -بنويسيد که يک مرغ مهاجر بودست
بنويسيد زمين کوچه ي سرگرداني است-او در اين معبر پرحادثه عابر بودست
اگر يادتان بود و باران گرفت دعايي بحال بيابان كنيد
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم-لطف آنچه تو انديشي حکم آنچه تو فرمايي
فکر خود و راي خود درعالم رندي نيست-کفر است در اين مذهب خود بيني و خود رايي
جز راست نبايد گفت _هر راست نشايدگفت
به هررنگي قشنگي_ بجز رنگ دو رنگي
چون ازاوگشتي همه چيزاز توگشت_چون ازاوگشتي همه چيزازتوگشت
چرخ گويي قسمت من كرد از روز نخست_ناله سردادن تپيدن همچو دريا زيستن
در ازل در دست من بودي اگر رد وقبول_هرچه ميكردم قبول آنروز الا زيستن
خوش طريق مستقيمي بود راه نيستي_كج شديم از راه تا شد رهبر ما زيستن
گر يكي هم درين كهن درگاه_نگشايد زبان به الاالله
بازهم برهمه خدايي تو _ مالك الملك وكبريايي تو
دراين سراي عاريت روزي دو مهمانيم ما_ناچار روزي ميرود درخانه ي خود ميهمان
بي شبهه و بي گفتگو با مرگ گردد روبرو_خرد وكلان زشت ونكو مرد و زن و پير وجوان
بفردا منه كارامروزخويش_كه فردا بسي كارت آيدبه پيش
نگرديددوران بكام كسي_نشد توسن دهر رام كسي
طريق مروت نپيموده اي _كه ما را فراموش فرموده اي
هر بد ونيكي كه فرا ميرسد_آن عمل ماست بماميرسد
گركني چاهي براه خلق در_اندران چه خود فرو افتي به سر
يارب به ابوبكرتقي بخش مرا_باعمّرفاروق نقي بخش مرا
با شرم وحيا وحلم عثمان غني_با جود وسخاوت علي بخش مرا
غم بودمرا قسمت ومن قسمت غم_غم خورد مرا ومن محنت غم
كارم غم و يارم غم وبارم غم بود_فارغ نشدم زماني ازمحنت غم
من موي خويش را نه از آن ميکنم سياه تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه ها بوقت مصيبت سياه کنند من موي از مصيبت پيري کنم سياه
دود اگر بالا نشيند كسرشان شعله نيست_جاي جشم ابرو نگيرد گرچه او بالاترست
من ازروييدن خارسرديواردانستم_كه ناكس كس نميگردد بدين بالانشينيها
سرم راسرسري نتراش اي استادسلماني_كه ماهم در ديارخود سري داريم وساماني
زندگي امدبراي بندگي_زندگي بي بندگي شرمندگي
انقدرگرمست بازارمكافات عمل_ديده گر بينا بود هرروز روز محشرست
زهشياران عالم هرکه را ديدم غمي دارد_دلا ديوانه شو ديوانگي هم عالمي دارد
زهي روي سياه بي نمازان_زهي حال تباه بي نمازان
عجب دارم اگرآتش نبارد_ز شومي گناه بي نمازان
موي سفيد ازاجل آرد پيام/پشت خم ازمرگ رساند سلام
دولت اگردولت جمشيدي است/موي سفيد آيت نوميدي است
دراين سراي عاريت،روزي دو مهمانيم ما_ناچار روزي ميرود درخانه ي خودميهمان
بي شبهه و بي گفتگو با مرگ گردد روبرو_خردوكلان،زشت ونكو،مرد و زن و پير وجوان
